این سرنوشت خبرنگاران است که تا آخرین لحظهای که نفسی دارند، درگیر خبرند و به خبر میاندیشند. فرشته باقری در خواب شاید به سوژههایی فکر میکرد که باید فردا در خبرگزاری دفاع مقدس پیگیری کند که با موشکهای دشمن صهیونی به شهادت رسید، صالح بایرامی شاید به فکر این بود که چه طرحهایی برای سوژههای تازه نشریات طراحی کند که در میدان تجریش مظلومانه به خیل شهدا پیوست و البته دیگر شهدای رسانه. آنهایی که در پرواز ۱۴آذر ۱۳۸۴ برای همیشه رفتند، در تب و تاب پوشش خبری رزمایش رزمندگان ارتش بودند. برای ما در روزنامه جامجم، اینکه خبرنگار تا آخرین لحظه درگیر کار خبر است، ملموس است. زینب علیپورطهرانی که امسال اولین روز خبرنگار را بدون او در تحریریه برگزار میکنیم، از پشت میز کارش در تحریریه روزنامه به بیمارستان منتقل شد و دیگر برنگشت. این ویژگی و شاید زیبایی شغل ماست که وقتی درگیرش شدی، دیگر بخشی تفکیکپذیر از زندگی تو نیست. معجون عجیبی است که همه لحظات زندگی را در خود حل میکند و نمیتوان از آن شانه خالی کرد و برای مدتی کنارش گذاشت. خبرنگاری شغلی است مانند همه شغلها. راستش را بخواهید شغل نان و آبداری هم نیست و اگر خیلیها در طول مسیر تصمیم میگیرند آن را کنار بگذارند، میشود به آنها حق داد اما در عین حال شغلی مانند همه شغلها نیست. شکلی از ابتلاست؛ ابتلایی از جنس ابتلای عاشقی که وقتی به جانت میافتد، دیگر انسان سابق نیستی و همه لحظات زندگیات با آن گره میخورد. خبرنگار یکی از مردم است اما بهجای همه آنها میبیند، فریاد میزند و رنج میکشد. خبرنگار در صف نان، داخل تاکسی، در ترافیک شهر، در سکوت شب و قیل و قال روز دنبال این است که رنجهای مردم، پلشتیها، دروغها، دوروییها و البته زیباییها را ببیند و آنها را به سوژههایی تبدیل کند که در رسانه بازتابدهنده مشکلات مردم است. به همین دلیل است که خبرنگار نمیتواند شغلش، دغدغههایش و خستگیهایش را پشت در رسانه بگذارد و وقتی به خانه میرود، یکی باشد همچون دیگران. شاید به همین دلیل است که پایان کار خبرنگار، با مرگ او اعلام میشود؛ اگرچه با رفتن هر خبرنگاری، عاشقی دیگر پشت میز او مینشیند تا صدای ملت خاموش نشود.